نا گفته ها

آنچه میخواهم بگویم ، اما گوشی برای شنیدن نیست ... پس مینویسم ، شاید چشمی برای دیدن پیدا شد!

نا گفته ها

آنچه میخواهم بگویم ، اما گوشی برای شنیدن نیست ... پس مینویسم ، شاید چشمی برای دیدن پیدا شد!

تکرار

صبح ، سر کار :

از در وارد نشده همکار جدید با لبخندی ملیح انتظارم رو می کشه این فقط دو معنی داره


۱. یه خرابکاری کرده 

۲.  احتیاج به کمک داره


و هر دوش یعنی دردسر و هدر رفتن کلی از وقتم ... و پیامدش تمام نشدن کارهای محوله به بنده و غرغر شندین از دیگر همکاران محترم است !

( نمی دونم چرا این همکار جدید علاقه بسیار وافری داره که از همه ی کارها سر در بیاره؟! )


عصر ، در راه خونه  :


... ( در یک جمله سوهان کشیدن روح و جسم !!! )‌


عصر ، خونه :


اینم سه حالت داره :


۱.حوصله کسی رو ندارم و همه یه ماجرا برای تعریف کردن یا یه درد دل دارن که حتما باید بشنوم !

۲. دلم پره و دنبال یه نفر می گردم که باهاش حرف بزنم ( فقط باید حرف بزنم! مهم نیست درباره ی چی ، مهم اینکه یادم بره چی فکرم رو مشغول کرده بود ) و اینبار هیچکس حوصله ی من رو نداره


و  زمانی هم که هم من حوصله گپ زدن دارم هم بقیه ، پیروز میدان دیگرانند و من باید بشم سنگ صبور !


بالاخره یه روزی می ترکم  ...


نظرات 8 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ق.ظ http://bahar09.blogsky.com

امیدوارم که هیچ وقت نترکی =))

دیدم شمام وب قبلیت لو رفته اومدی اینجا رو ساختی... گفتم همدردیم... یه سلامی عرض کنم :)

ممنون از آرزویی که برام کردی !
پس شما هم لو رفتین؟ :-d

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:56 ق.ظ http://harjmarj.blogsky.com

سلام
فکر کنم من دیگه ترکیدم ... امیدوارم شرایط تغییر کنه ...
سه حالتی هم که گفتی عین حرف های من بود انگار یکی داشت حرفای من رو می گفت ...
خدایا کمکمون کن

خدا نکنه بترکی:-x
منم امیدوارم ... اما تغییری نمیکنه !!!

فرشید سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:27 ق.ظ http://no-1.blogsky.com

سلااااام صبح بخیر !
ببخشید ها ! ولی "صبح سر کار" رو که خوندم مردم از خندههههه !
پیشنهاد من اینه : فراریش بده ! هی بگو اینجا سخته ! حقوق رو دیر می دن ! اینجا موندن فایده نداره ! عمر آدم تلف میشه ! و خلاصه از این حرفا بهش بزن خودش میره ! (آهان یادم رفت بهش بگو : اینجا برای شما خیلی کوچیک و سطح پایینه شما با این معلومات و ضریب هوشی باید تو ناسا کار کنین !!!
با تمام این احوال ، امیدوارم دیگه اینقدر اذیتت نکنه !
نمی دونم عصر تو راه خونه چه اتفاقی برات افتاده ؟!
ترفیک ؟! خستگی ؟! سردی هوا ؟! آلودگی هوا و صوت ؟! هر چهار گزینه ؟!
وای خدااا ، از خونه هم نگو که داغ دلم تازه میشه ! یه زمانی که می رفتم سرکار ، فکر کن 12 ساعت با رئیس و کارگر سر و کله زدن و 1 ساعت هم تو راه برگشت ، تازه وقتی می رسیدم خونه این 3 تا حالتی که گفتی پیش می اومد !!! اونقدر این موضوع برام سخت بود که خیلی وقتها ترجیح می دادم شیفت شب هم بمونم سر کار !!!!!!!!!!
(بازم پر حرفی کردم ببخشید !)
دعا می کنم که هیچ وقت نترکی !

سلام به روی نشسته ات !:-d
فراریش بدم؟!گاهی فکر میکنم این آدم کلا زنده است که کار کنه !!! هر چی هم می گم فایده نداره !:-p
فقط اون مورد آخری رو امتحان نکردم ، آخه همینطوریش حسابی از خودش متشکره ، چه برسه به اینکه منم ازش تعریف کنم !

توی راه هم هر پنج گزینه ، مشکل جمله های محبت آمیز رهگذران رو فراموش کردی ! ( البته حق دارین ، باید دختر باشی که درک کنی !)

تنها زمانیه که کمی آرامش دارم توی خوابه ! من ترجیح میدم همیشه خواب باشم !!!

خیلی هم ممنون که می خونی نوشته هام رو و وقت میذاری برای نظر دادن
همیشه از این پر حرفیا بکن :-x

ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ق.ظ

نمی دونم باید شاد باشم از این که بالاخره خبری از خودت رسوندی یا اینکه ناراحت باشم از این که ناخوشی ...
نمی دونم باید تشکر کنم از این که خبری از خودت رسوندی یا این که گلایه کنم که این همه وقت بی خبرم گذاشتی ...
فقط می دونم که تو این شرایط هیچ کاری از دستم بر نمی یاد غیر از آرزوی خوبی و خوشی برای تو ...

ممنون ! هر چی بگی حق داری ...
هنوزم خسته ام اما از یه ماه و نیم پیش بهترم ( به نظر بیشتر از 10 سال میاد !)
همینکه ازم دلخور نباشی خودش خیلیه، این مدت خیلی ها رو رنجوندم بدون اینکه بخوام .
خوش باشی ، تابعد

[ بدون نام ] یکشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ق.ظ

نخیر هم ! من حق ندارم ، خودت بیشتر حق داشتی ، خب شاید واقعا نمی تونستی بیای ، اشکالی هم نداره ، اگه می بینی منم این چیزا رو می گم فقط بخاطر اینه که : خودمو لوس کرررردم !!!!!!!!! :))

:)) قربون لوس کردنات !

فرشید دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:18 ب.ظ

سلام بهار
ایندفعه نوبت من بود که بیخبر برم

دیگه زیاد تو دنیای مجازی نیستم ....
داستان از اونجا شروع میشه که خیلی وقت پیش که از دنیای حقیقی فاصله گرفته بودم خیلی اتفاقی با دنیای مجازی آشنا شدم ، فکر می کردم اینجا آرامش داشته باشم (زهی خیال باطل) ، ولی این دنیای مجازی هم با من ناسازگاره ، فهمیدم که همون آدمایی که تو دنیای واقعی هستند این دنیای مجازی رو تشکیل میدن ... پس نتیجتا از این دنیا مجازی خودمو کنار می کشم ... فقط یه دنیا برام باقی مونده ، دنیای تنهایی های خودم!

اینا رو نگفتم که نگرانم بشی (چون واقعا چیزی برای نگرانی نیست، همون فرشید خوش خنده و لوس قبل هستم بدون کوچکترین تغییری!) ، فقط گفتم که بدونی جریان نبودنم چیه ، تنها کسی هستی که بهش گفتم
امیدوارم خوب باشی، سلامت باشی، سرحال و سرزنده باشی ، همیشه «لولی وش» باشی

سلام
ممنون که بهم خبر دادی
میدونستم که یه چیزی شده و با اینکه از وبلاگت معلوم بود معلوم بود که طوریت نشده و از قبل تصمیم داشتی بری و اتفاق غیر منتظره ای نبوده اما بازم نگرانت بودم !

تقریبا درک میکنم چی میگی ، منم هر دو تا دنیا رو تجربه کردم توی هر دوش آدمها و چیزایی هستن که آدم رو ناراحت میکنن و کسایی که آرامش آدم رو به هم میزنن اما راه حلش تنهایی نیست!
من خوب میدونم گشتن و پیدا نکردن کسی که بفهمه چی میگی ، قدر کارهات رو بدونه و بتونه یه دوست واقعی باشه خیلی خیلی خیلی سخته ولی امکان پذیره !
شاید بشه یه مدت یا حتی تمام عمر تنها زندگی کرد بدون دوست و آشنا اما به نظرت اسم این رو میشه زندگی گذاشت؟! تنهایی سخته ، واقعا سخت
البته اینم خوب میدونم که نمیشه همیشه دنبالش گشت ، خیلی خسته کننده و ناامید کننده است. راستش تصمیمی که من گرفتن اینه ؛
دنبال کسی نمیگردم ، تنها هم نمی مونم بلکه رابطه ها رو جدی نمیگیرم تا زمانی که بدونم ارزش داره!

به هر حال من به تصمیمی که گرفتی احترام میزارم و میدونم هم که دلیلی قانع کننده براش داری فقط خواستم به عنوان یه دوست ( اگه قبولم داشته باشی ) تجربه ای که داشتم رو بهت بگم
بهترین آزروها ، خوشبختی و شادی رو برات آرزومندم .
کمتر آدمی به صداقت و مهربونی و شادی تو دیدم ، خیلی مراقب خودت باش
من رو همیشه توی همون وبلاگ درب و داغون میتونی پیدا کنی ، خوشحال میشم اگه فرصت داشتی و تونستی از خودت بهم خبر بدی

فرشید سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 08:21 ب.ظ

سلام بهار
دلم خــــــــــــــــــیلی برات تنگ شده

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

ID: farshid463

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد