نا گفته ها

آنچه میخواهم بگویم ، اما گوشی برای شنیدن نیست ... پس مینویسم ، شاید چشمی برای دیدن پیدا شد!

نا گفته ها

آنچه میخواهم بگویم ، اما گوشی برای شنیدن نیست ... پس مینویسم ، شاید چشمی برای دیدن پیدا شد!

از وقتی یادمه همیشه همینطوری بودم ...


خیلی زود به همه چی وابسته میشم ،نمیدونم چرا ؟ شاید تنهاییم باعثش شده باشه

به همه چیز و همه کس سریع عادت می کنم.

حتی مدادا و پاک کنهای کوچیک توی دبستانم رو هنوز دارم ، چه برسه به آدمها !


اما کسایی هستن که خیلی زود فراموش میکنن ...

و منکه نمی تونم به آسونی از یاد ببرمشون، نبودشون باعث دلتنگی و سردرگمیم میشه انگار یه چیزی کمه ، البته اونقدر مغرور هستم که این رو نشون ندم 


الانم دلتنگم ! راستش درکش برام سخته کسیکه شش ماه هر روز هم رو میدیدیم و حداقل 2 ساعت با هم حرف می زدیم یه روز بیاد بگه " از فردا دیگه نیستم ، هیچ جا نیستم !!! "

و بعدش حتی یکبار ، فقط یکبار سراغی نگیره ، یعنی حتی حس کنجکاویش هم باعث نمیشه یه سر بزنه ببینه چه خبره ؟!!!


گذشته از حس دلتنگیم ، ندونستن اینکه " چرا؟! " اینکار رو کرده عصبیم می کنه !

چرا ؟! دلم میخواد بدونم چرا؟! چرا؟! ...